چنین حکایت کردندی که :
"علامه میر محمد کربلایی سجر" فرزند " قربانعلی سریرآبادی " از مراد خود آیت خدا " محی الدین کشف الهی " نقل بکردی که :
روزی بانویی روستایی که همه ی روزی خود را از فروش تخم مرغ فربه ی خود بدست می آوردندی با حادثه ی تلخی مواجه بشد .
یک هفته ی متوالی مرغ آن بانوی معززه تخمی برایش نساخت و آن بانو مستاصل از برای درمان مرغ به سراغ طبیب برفت .
طبیب پس از معاینه آب پاکی را بر دستان بانو بریخت و فرمودندی :" این مرغ دیگر از برای تو تخمی نخواهد ساخت در پی مرغی دگر باش ."
اما بانو همه ی زندگی و حیاتش همان مرغ بی غیرت بودندی و بس . قوت روزانه اش را آن مرغ و تخم آن مرغ کریمه می ساخت .
او به ناچار سراغ رمال را بگرفت . رمال ازبرایش نسخه فراهم بکردی و او را امید دادندی تا سه روز دیگر مرغت برایت تخم گذاشتن را شروع خواهد کرد .
بانو سه روز را با خوشحالی و امید به اجرای آن نسخه پردازش بکردی اما دریغا که سه روز و بل چهار روز بگذشت و مرغ بی عار و بی خاصیت بماند .
همسایگان آن بانو او را به آخوند روستا راهنمایی کردند و نصیحتش کردندی که آن روحانی حتما دردت را درمان خواهد بنمودی .
بانوی معززه به نزد آن آخوند طویل العمر برفت و بگفت :
ای روحانی تو را به خدا دردم را دوا کن . مرغکم چند روزی است تخم گذاشتن را به فراموشی سپرده و مرا از زندگی ناامید بکردی .
آن روحانی بزرگ صاحب کرامت پس از لختی تفکر آن عمامه ی مبارکش را از سر نورانی خود برداشت و بر روی آن مرغ جمیله گذاشت .
لحظه ای نگذشت که مرغ شروع به تخم گذاشتن کرد!
بانو با چشمانی اشکبار به آن آخوند صاحب مقام گفت :
ای آخوند بزرگوار خدا تورا عمر بدهد . بسیار ممنونم و سپاسگذار . به من بگو چه بکردی تا از کرامتت برای دیگران بگویم و خلق را از اعجازت آگاه گردانم .
آن آخوند صاحب الکشفیات ابتدا از سخن گفتن خودداری بکرد اما پس از اینکه اصرار آن بانو را دید فرمود :
همشیره در این عمامه ما آخوندها سری است که همه کس نمی دانند و آن این است که این عمامه بر سر هر کسی که رفته ماتحتش را فراخ بکردندی .

3 Comments:

  1. Anonymous said...
    salaam
    noktehee bod dagig
    Anonymous said...
    اما قلیلند آنها که کرامات شیوخ را دریابند !
    Anonymous said...
    سلام حاجی
    لینک بدم لینک میدی؟
    البته اگه وقت داری و عمامه سرت نیست؟!

Post a Comment