جرم

جرم من از زندگانی بود
سر به سوی دشت آزادی نهادن
باغ و بستان را هماره سیر کردن
در سراب زندگی
یا در کویر خشکسالی
تشنگی را لمس کردن
طعم تلخش را چشیدن
بر فراز کوه رفتن
قله ها را طی نمودن
ظلمت شب را شکستن
گاه گاهی همچو مجنون در بیابان سیر کردن
عشق لیلی را درون جسم و جان احساس کردن
در جهانی از تخیل ، وصل و هجران
همره فرهاد یا همپای شیرین
در نهان جان خود احساس کردن
در دل تاریکی شب آیتی از نور دیدن
در طریق عشق جانان با دوبال جان پریدن
همره سیمرغ و هدهد هفت شهر عشق دیدن
سوی کوه قاف رفتن
عاقبت سیمرغ گشتن

0 Comments:

Post a Comment